سالها پیش که در تحریریه مجله «دنیای بازی» فعالیت میکردم ستونی داشتم با عنوان «انسان و بازیهایش!». در این ستون تلاش میکردم پاسخهایی برای سوال بنیادین «آیا بازی هنر است؟» بیایم و نمونههای مختلف رد یا تایید این نظریه را با خوانندگان در میان بگذارم. این مقاله که اولین بار در وبلاگ سایت CMON ناشر مطرح بازیهای رومیزی منتشر شده همین پرسش را در مورد بردگیمها مطرح میکند. این برگردانی است از این مقاله که بازنشر آن را در سایت Daily Worker Placement خواندم.
ما در مورد هنر و جنبههای خلاقهی مختلفی که در بازیهای رومیزی کنار هم قرار میگیرند تا یک کلیت واحد را بسازند زیاد صحبت کردهایم. اما سوالی که هنوز خودم پاسخی برای آن نیافتهام این است که آیا بردگیمها را میتوان هنر دانست؟
در طول تاریخ همواره فرمهای جدید هنری زیر تیغ طرد و پرسشگری قرار گرفتهاند. اینکه اصولا چه چیزی را میتوان هنر نامید همیشه محل مناقشات فراوانی بوده، اما نکتهای که وجود دارد (و بارها و بارها در طی زمان ثابت شده) این است که هنر خودش را بنیان مینهد و قوانین خودش را وضع میکند و سپس خودش هم آن را میشکند!
هنر عموما به عنوان بیان یا کاربری خلاقیت انسان تعریف میشود. با استناد به همین تعریف ساده و سست، اعتقاد دارم که میتوان بردگیم را هم هنر دانست. گرچه برخی لازم میدانند که با تلاشی خلاقانه نوعی پیام هم در دل کارشان قرار دهند تا واقعاً هنر تلقی شوند. که با این حساب طبقهبندی بازیهای رومیزی به عنوان هنر کمی پیچیدهتر میشود.

در طی سالها، بردگیمهای بسیاری طراحی شدهاند که پیامی در دل خود داشتهاند و آن را با بازیکنان در میان گذاشتهاند. یکی از مشهورترینشان هم مونوپولی است که در ابتدا با عنوان بازی مَلاکین عرضه شد. این بازی که توسط الیزابت مگی در اوایل دهه ۲۰ میلادی طراحی شدهبود قصد داشت خطرات زمینخواران و اینکه اصولا سیستم اجارهنشین بودن چطور موجرها را ثروتمندتر و مستاجرین را فقیرتر میکند را آموزش دهد.
بازیهای بسیاری با هدفی جهت آموزش دادن منتشر شدند؛ در باب خطرات جنگ، ساز و کار اقتصاد، اهمیت همکاری و داد و ستد، یا حتی مفاهیم بسیار سادهتری مثل اینکه چطور منتظر نوبت خودتان بشوید و یا چطور با تلخی شکست کنار بیایید. تمامی اینها از نظر تجارب انسانی ارزشمند هستند، ولی آیا این ارزشمند بودن آنها را به هنر بدل میکند؟
برای اینکه این موضوع را از منظر دیگری هم دیده باشیم، میتوانیم مدیاهای دیگری که اغلب در مرز بین «هنر بودن» یا تنها «خروجی خلاقانه بودن» قرار دارند را بررسی کنیم. به عنوان مثال سینما یک صنعت عظیم و یک نوعِ بسیار محبوب از سرگرمی در سراسر دنیاست. بدون شک بسیاری از آثار سینمایی که در طی تاریخ خلق شدهاند به عنوان اثر هنری شناخته میشوند، اما با این حال نمیتوانیم این قابلیت را به تمام فیلمهای سینمایی تولید شده تعمیم دهیم.

اگر با این عینک به صورت مساله نگاه کنیم در مییابیم که در عین اینکه بسیاری از فیلمها هنر شمرده میشوند، اما تمام فیلمها هنر نیستند. البته که میتوانند همچنان خروجی شایسته و سرشار از خلاقیتی باشند و حتی میتوان این ایراد را گرفت که هر فیلمی یک پیامی هم دارد (با توجه به ذات داستانگوی سینما)، اما باید بپذیریم که این ویژگیها به تنهایی قابلیت تعریف یک پدیده به عنوان هنر را ندارند.
یکی از ویژگیهایی که بازیها را از دیگر پدیدههایی که هنر خوانده میشوند جدا میکند روشی است که ما آنها را تجربه میکنیم. یک فیلم زیبا، یک تابلوی چشمگیر، و حتی یک آواز دلپذیر، فارغ از اینکه چقدر روی ما میتوانند اثر بگذارند، تعامل ما با آنها کاملا منفعلانه است. در صورتیکه بردگیمها برای تعامل خلق شدهاند که بسیار آنها را از این نظر به بازیهای ویدیویی نزدیک میکند.
اگر اخیرا تجربه بازی ویدیویی داشته باشید میدانید که میزان عمق روایی و بصری آنها تا چه میزان میتواند پیش رود. با این حال هنوز که هنوز است بسیاری از منتقدین هنری از اعطای لقب هنر به این مدیا خودداری میکنند. به عنوان مثال موزه هنرهای مدرن نمایشگاهی از ۱۴ بازی ویدیویی ترتیب داد و با ادعای منتقدی روبرو شد که به دلیل ذات تعاملی این رسانه، امکان مولف بودن هنرمند در آن را مردود میدانست. با این برهان که از آنجاییکه هر فردی تجربهی متفاوت خود را از مسیر بازی خواهد داشت، ما با یک اثر واحد هنری طرف نیستیم.
من با این نظریه موافق نیستم. در عین اینکه اعتقاد دارم همانطور که تمام فیلمهای سینمایی اثر هنری نیستند تمام بازیها هم اثر هنری نیستند، اما میتوانند باشند. بسیاری از بازیها کارکردی مشابه فیلمهای تعاملی دارند و تجربهای برای بازیکن مهیا میکنند تا به آهستگی دنیای بازی را کشف کند و راهش را در میان تار و پود اسراری که طراح بازی برایش بافته بیابد. این شکل تعامل است که میتواند بازی را به هنر تبدیل کند.

الان میتوانیم دوباره به بازیهای رومیزی برگردیم. بردگیمهای مدرن تماما در مورد خلق تعاملات بشری هستند. یکی از مهمترین دلایل تجدید حیات این سرگرمی همان کمبود ارتباط واقعی در دنیای دیجیتال کنونی است. اینکه میتوانیم قطعات بازی را لمس کنیم، تاس را بریزیم، سکهها را جمع کنیم و با همبازیها معاشرت کنیم همگی از برکتها و لذتهای این پدیده است که در دنیای مدرن مشابهش را کمتر مییابیم. و این کاملا درست است که هربار بازی تجربهی متفاوتی برایمان رقم میزند، چرا که عناصرش برای این هدف شکل گرفتهاند. به اعتقاد من هنر بازی رومیزی همان تعاملی است که خلق میکند.
اجزای یک بازی رومیزی (تصویرسازی، قطعات، قوانین و غیره) جوهرهی آن را نمیسازند. این تعاملات انسانی است که به این اجزا جان میبخشد و یک بازی را به آنچه برایش طراحی شده تبدیل میکند. اگرچه بخشهای بسیاری از یک بازی ویژگیهای هنری دارند (تصویرسازی، گرافیک و غیره) اما به نظر من هنر اصلی در تجربهای است که میسازند، در تعاملی است که خلق میکنند، در تصمیمات سختی است که بازیکن را دچارش میکنند، در درامی است که در دل یک تاس خوش یُمن قرار میدهند، و در ماجراهایی است که بعد از بازی تعریف میشوند.
مانند سینما، بازیهای ویدیویی، کتاب و نقاشی، هر بردگیمی اثر هنری نیست (و البته همه بردگیمها هم تلاش نمیکنند که باشند). طراحان، هنرمندان، بازی آزمایان و ناشران تمام خلاقیت خود را در جهت تولید یک «کل» خلاقانه قرار میدهند. و این «کل» را ما فقط به مثابهی یک اثر هنری به نظاره نمینشینیم، بلکه آن را تجربه میکنیم.
هنوز اعتقاد بسیاری بر این است که بردگیمها هنر نیستند، اما مانند هر اثر دیگری که در آغاز کارش نیاز به جنگیدن دارد، بازیهای رومیزی هم عنوان خود را خواهند یافت.
نظر شما چیست؟ آیا بردگیمها را میتوان اثر هنری به حساب آورد؟