چند هفته پیش در یک مراسم خانوادگی عروسی، خالهام از من پرسید: “سختترین قسمت از مراحل طراحی یک بازی کدومه؟ باید جور کردن ایدهها باشه، درسته؟”
در حالی که خندهام گرفته بود جواب دادم: “من ایدههای زیادی دارم – هزاران ایده. فکر کنم طراحهای بازی دیگه هم همین طور باشند. چالش اصلی در اجرای اون ایدههاست”.
از زمانی که شرکت بازی سازی استونمایر را به راه انداختم، افراد مختلفی – با روندی افزاینده – با ایدههایشان به سراغم آمدهاند. بیشتر این ایدهها در مورد بازیهای رومیزی هستند؛ و باقی آنها در رابطه با پروژههای کیک استارتر در دیگر زمینهها.
اوضاع در بیشتر موارد به یک منوال مشخص است: شخصی ایدهای در ذهن دارد، و برای تبدیل آن ایده به واقعیت به دنبال کمک میگردد. بسیاری از آنها یک شریک میخواهند. ایده از آنها و اجرا از من.
آنها نیت خوبی از این کار دارند. ارزش زیادی برای ایدههای خود قائل هستند، و میخواهند آن ایدهها را به شخص مطمئنی بسپارند.
این مسئله را درک میکنم. در وضعیت فعلیِ آنها بودهام. اما مسئله به این سادگیها هم نیست. به هیچ وجه.
ایدهی شما هوشمندانه است
ایدهها مهم هستند. ایدهی شما هم اهمیت دارد. حتی شاید ایدهی بسیار درخشانی باشد.
برای مثال، تقریبا هر داستان، فیلم، یا برنامهی تلویزیونی علمی – تخیلی را میتوانید در نظر بگیرید. احتمالا پر از ایدههایی جذاب است، که شاید روزی در واقعیت منبع الهامی برای علم یا فناوری باشند.
وقتی آزاد هستید تا بدون فشار ناشی از محدودیتهای اجرا، ایدههایی را شکل دهید، میتوانید به چیزهای شگفت انگیزی فکر کنید.
پس، بدون توجه به حرف دیگران، به ایجاد ایدهها ادامه دهید. در مورد آنها خیال پردازی کنید. آنها را با دیگران در میان بگذارید و مکتوب کنید (من برای این کار از سایت ترلو (Trello) استفاده می کنم).
ایدهی شما درخشان است، اما …
ایدهی شما بی ارزش است
دوست ندارم این حقیقت را به شما بگویم، اما ایدهی شما – در حقیقت هر ایدهای – بیارزش است. هر ایده تنها زمانی ارزشمند است که اجرا شود، و تنها وقتی ارزش بالایی دارد که به خوبی اجرا شده باشد.
فرض کنید ایدهای برای یک بازی رومیزی دارید. یک ایدهی عالی! از طرفی دوستی دارید که ایدهای افتضاح برای یک بازی دارد. اما از کجا میدانید ایدهی او افتضاح است؟ چون یک دفترچهی قوانین فاجعه بار نوشته و یک نمونهی اولیه بسیار بد از آن را ساخته است. شما آن را بازی کردهاید، و واقعا بازی افتضاحی بود.
نمونهی اولیهی دوست شما 100 برابر ایدهی شما میارزد.
چرا؟ چون دوست شما عملا با ایدهی خود کاری کرده است. او چیزی درست کرده است. ممکن است فاجعه باشد، اما حداقل وجود دارد. حالا او میداند چطور بر اساس چیزی واقعی، چیزی قابل لمس، به پیش برود.
تبدیل یک ایده به واقعیت، شجاعت زیادی می طلبد. تبدیل این واقعیت به چیزی که فقط کاربردی و قابل استفاده باشد هم نیاز به صرف زمان و تلاش بسیاری دارد، چه رسد به این که بخواهید آن را به چیزی عالی تبدیل کنید.
پس اگر شما ایدهی خود را به کسی پیشنهاد میکنید تا در عوض، او آن را اجرا کند، در حقیقت از او میخواهید که 99.99% کار را انجام دهد. اسم این پیشنهاد را نمیتوان شراکت گذاشت.
فرض کنید همسر شما بگوید: “من یک ایدهی عالی برای یک وعده غذا با 10 تا خوراک جورواجور دارم. تو فقط باید چند روز آینده را صرف یاد گرفتن دستور پخت هر خوراک، خریدن مواد لازم، آزمایش روشهای پخت مختلف، پختن غذایی نهایی، و در نهایت سرو کردن تک تکِ خوراکها برای یک مهمانی شام بکنی. درآمدش را هم 50/50 تقسیم خواهیم کرد.”
چیزی به عنوان ایدهی میلیون دلاری وجود ندارد. همهی ایدهها 0 دلار میارزند. ممکن است حرف زدن در رابطه با ایدهی شما جالب باشد، اما تا وقتی آن را اجرا نکردهاید، هیچ ارزشی ندارد.
چگونه یک ایده را به واقعیت تبدیل کنیم؟
این دو مورد، کارهایی هستند که میتوانید همین حالا با ایدهی درخشان خود انجام دهید:
– آن را به اشتراک بگذارید: ایدهی خود را همین امروز، و در بهترین حالت از طریق یک انجمن عمومی، با حداقل 5 نفر در میان بگذارید. ممکن است از این بترسید که کسی ایدهی شما را سرقت کند. نگران نباشید. به خاطر داشته باشید که، ایدهها کالایی وافر هستند، اما این زمان است که کمیاب است. اگر ایدهی خود را به اشتراک بگذارید، بلافاصله بازخوردهایی دریافت میکنید. ممکن است متوجه شوید که ایدهی شما از قبل وجود داشته است. و این بهترین حالت ممکن است، چون میتوانید به جای صرف زمان، تلاش، و هزینهی فراوان برای خلق آن، همین حالا آن را خریداری کنید.
– اندکی به پیش بروید: حداقل یک اقدام خلاقانه در جهت تبدیل ایدهی خود به چیزی حقیقی انجام دهید. سعی نکنید همهی آن را همین امروز بسازید، حتی فکر کردن به این کار هم ترسناک است. در عوض، قسمت کوچکی از آن را درست کنید. اولین بند از داستان را بنویسید. چارچوب کلی طرح روی کارت را طراحی کنید. با کارخانهی تولید بنزین هواپیما تماس بگیرید و برای سوخت لباس مرد آهنی خود قیمت بگیرید. فکر کنم اگر ببینید بعد از این که دیگر در مورد ایده فکر نکردید و شروع به ساخت آن کردید چه اتفاقی میافتد، شگفت زده خواهید شد.
یکی از بهترین چیزها در مورد تبدیل ایده شما به واقعیت این است که – نه علی رغم تمام کارها و زحمات، که دقیقا به خاطر انجام همهی آن کارها –حسی عالی را تجربه میکنید. شما چیزی که وجود خارجی ندارد – و تنها ساخته و پرداخته تخیل شماست – را گرفتهاید و آن را به واقعیت مبدل کردهاید. و این کار جدا رضایت بخش است.
مقالهای که خواندید برگردانی بود از متن «Your idea is brilliant, Your idea is worthless» با عنوان فرعی «درسهایی در مورد کیک استارتر: درس شماره ی 204» که در این پیوند میتوانید ملاحظه کنید.
چند روز پیش بحث مشابهی رو با دوستان خودم داشتم؛ هر بار جایی حرف از بازی ساختن زده میشه؛ همیشه یک یا چند نفری هست که بگه من یه ایده فوق العاده دارم ولی حیف سرمایه گذار و امکانات و… نیست که اجراش کنم! من دارم تلف میشم تو این کشور! من یه استعداد تکرار نشدنی هستم!. بعد هم که بزور از زیر و زبونش میکشیم که خب این ایده فوق العاده ای که داری چی هست که قراره دنیا رو تکون بده؛ میگه آره بازی در فلان سیاره شروع میشه؛ از اونجا به زمین حمله میکنن؛ یه عالمه سفینه های خفن تو بازی هست؛ انواع سلاح های پیشرفته؛ انفجارهای عظیم؛ خلاصه میبینی طرف چند تا فیلم اکشن پشت سر هم دیده و بنظرش رسیده که وای اینو بازی کنیم. جالبه که انتظار داره این ایده رو هم یکی بیاد ازش چند میلیون دلار بخره! یا چند صد میلیون دلار!.
و وقتی هم بهش میگیم که ما خدمون هزاران ایده اینطوری تو ذهنمون داریم؛ میگه ایده من رو دزدیدید!. حالا این سایت که مال بازی های رومیزی هست؛ ولی تو دنیای بازی های ویدیویی هم همین بساطِ! . ایده هیچ ارزشی نداره. اگه راست میگی؛ برو پیاده ش کن
بنده خدا راست میگه، چیزی که زیاده ایده است. سخترین قسمت اجرایی کردن اونه. در ضمن ممنون بابت ترجمه.
ممنون بابت توجه شما!
خیلی خیلی ممنون
خواهش می کنم. امیدوارم مفیده بوده باشه.
مرسی از متن
من یه نظر اینجا داده بودما! یه ساعت تایپ کرده بودم؛ نظرمو کو 😐
پیداش کردم 🙂
مشکل اینجاست که سایت کامنت اسپم زیاد می گیره، برای همین از سیستم خودکار برای پیدا کردن اسپم استفاده می کنیم که گاهی اوقات اشتباه میکنه 😉
رِواله! 😉