باورتون بشه یا نه ما پنجشنبه گذشته (۲۸ اردیبهشت) روزمون رو با گلهداری و مراقبت از گوسفندا شروع کردیم، و با تیراندازی در کوچه پسکوچههای غرب وحشی و دزدی الماس از همدیگه و مراسم بعلهبرونی که به دعوا و کتککاری کشید، تموم کردیم! اون هم کجا؟ در کافه آیتی و در کنار دوستان نوجوان جدیدی که به تازگی باهاشون آشنا شدیم: دانشآموزای مدرسه صُلَحا، که با کمک معلم دوسداشتنی و خوشفکرشون، سعید رحیمینژاد، بردگیم طراحی میکنن. تمام اون اتفاقاتی هم که گفتم (از گوسفند تا خواستگاری) تراوشات ذهن خلاق این دانشاموزا بود که در قالب بازی رومیزی، پنجشنبه ما رو ساخت…
سعید رحیمینژاد، که از فارغ التحصیلان رشته طراحی صنعتیه، به سبب علاقهاش به بازی از یه طرف و آشناییاش با تفکر دیزاین از یه سمت دیگه، کلاسهایی رو در این مدرسه برگزار میکنه که در اونها دانشآموزا با کمک معلمشون بازی طراحی میکنن و خلاقیتشون رو در این زمینه تقویت میکنن. در طی چند سالی که این کلاسها برگزار میشه، سعید تونسته حسابی عشق و علاقه به این سرگرمی رو به دانشآموزاش منتقل کنه؛ با بازی کردن و تحلیل بازی، با تمرین و ایجاد چالش برای طراحی، و البته با شرکت دادن طرحهای برتر کلاس در مسابقات مدارس. حالا اینکه پنجشنبه چه خبر بود رو در پاراگراف بعدی باید بجورین!
روز پنجشنبه قرار بر این بود که ما چند بازی برگزیده از این کلاسها رو کنار خود طراحان و معلم عزیزشون بازی کنیم. هر بازی رو یک تیم ۳-۴ نفره از دانشآموزا طراحی کرده بودن و کار جالبی که کرده بودن هم این بود که تمامشون ماکت بازیاشون رو با پلکسی و به شکلی تمیزی ساخته بودن. ما اون روز در فرصتی که داشتیم، چهار بازی طراحی شده رو بازی کردیم و نظراتمون رو هم بعد هر بازی به طراحا منتقل کردیم. نکتهای که توجه من رو خیلی به خودش جلب کرد، تماتیک بودن بازیا بود که اگه میخاین بیشتر در موردش بدونین باید پاراگراف بعدی رو هم بخونین!
بازی اولی که انجام دادیم رو اسمش یادم نیست. یه بازی تیمی بود که یه برد ششضلعی داشت و کلی مهره. یه تیم میشدن سگهای گله و یه تیم هم گرگهای درنده. یه سری گوسفند هم اون وسط میچریدن واس خودشون. سگها باید گوسفندها رو به سمت طویله راهنمایی میکردن و گرگها هم باید اونا رو به عنوان قوت قالب میخوردن. آهان اسمش یادم اومد: “آنگاه که گوسفندان میچریدند”. اسم بازی دوم رو واقعا یادم نیست. توی این بازی که به نوعی بازی مهمونی حساب میشد، باید کارتهای الماس رو با یک رنگ ست میکردی و در عین حال میتونستی از الماسهای دیگران هم بدزدی. بازی ساده و سرگرمکنندهای بود و خوب و تمیز هم اجرا شده بود. عرض شود که… شما که تا اینجای مطلب رو خوندی پس تا پاراگراف بعدی هم بیا!
“دوئل” اسم بازی سوم بود با تم وسترن، که حینش داشتیم توی کوچههای پرپیچ و خم یه شهری، تاس میریختیم و به هم شلیک میکردیم و اسلحه آپگرید میکردیم. بازی آیتمهای خیلی متنوعی داشت و چندتا امکان بامزه برای هیجانی شدن جریان بازی. کمی که در غرب وحشی گرد و خاک کردیم، دوباره برگشتیم به ایران واسه مراسم “بعلهبرون”! این بازی “بعله برون” با زمینه داستانی خیلی خوب و جذاب، ماجرای چند خواستگار سرخورده بود که دنبال کسب شروط لازم عروس بودن تا بتونن رتبه دامادی رو کسب کنن! بازی از جنس “بردار و تحویل بده” (Pick up and deliver) بود و به شکل خوشایندی پر از عناصر تماتیک آشنای ایرانی. رگههایی از طنز رو میشد در تمام اجزای بازی و محتوای متنی بازی دید. بعد از اتمام این بازی، دورهمی ما هم تموم شد و خوشحال و خندان متفرق شدیم!
تا یادم نرفته این رو اضافه کنم که گزارشی به قلم یکی از همین دانشآموزان، از روند کلاسهای طراحی و بازیها، بهزودی در سایت منتشر میشه. و به عنوان موخره باید این رو بگم که خیلی خوشحالم… از اینکه… در دنیایی که همه چیز دیجیتالی شده … تونستم شما رو تا این پاراگراف آخر بکشم!!
بازتاب هارومیز – آموزش طراحی بازی در مدارس ایران