8 بهمن 1394 بود که در کافه برد از سایت رونمایی کردیم. از اون موقع یکسال میگذره (باشه قبوله! یک سال و دو هفته میگذره). اولش قرار بود جمعه 8 بهمن یه دورهمی کوچیک تو کافه برد بگیریم که، خوب به خاطر «رومیز تور» نشد که بشه. پس قرار بر این شد که هر کدوم یه یادداشتی در این باره بنویسیم. اسم نمیبرم ولی آرش تنبلی کرد. و از اون جایی که هماهنگ هم نکردیم که چی بگیم و قرار شد هر کی هر چی دل تنگش میخاست بگه، ممکنه موارد تکراری هم تو صحبتهامون دیده بشه. به بزرگواری خودتون ببخشید. بدون تاخیر بیشتر، این شما و اینم از یادداشتهای کذایی:
امیر سلامتی
نمیدونم میدونید یا نه که رومیز الان یک ساله شده! ما هم قرار گذاشتیم که هرکدوممون یه یادداشتی بنویسیم برای یکسالگی رومیز. حالا چند روزیه که به خودم میگم: بشین این یادداشت رو بنویس انقد لفتش نده! برای شروع ورداشتم کلی نُت نوشتم که چیا میخوام بگم و بعد با جدیت نشستم پای لپتاپ… یهو به خودم اومدم دیدم نیم ساعته که خیره شدم به فاصله خالی بین حرف G و H کیبرد و مشغول خیالپردازیام: «قفسههای فروشگاههای ایران رو میبینم در حالیکه مملو هستند از بازیهای داخلی زیبا… نمایشگاه اسن رو میبینم در حالیکه نامهای ایرانی هم در کنار بازیهای بزرگ جایگاهی دارن و دیده میشن…کوچههای شهر رو میبینم که توی جوبهاش تاس در جریانه و درختاش جای برگ، کارت ازشون آویزونه!… مجری مراسم اسکار رو میبینم که داره اسم بهترین بازی سال که یه بازی ایرانیه رو میخونه (میدونم اسکار ربطی نداره، ولی چون هیچ ایدهای ندارم که مجری اشپیل دِس یاق چه ریختیه مجری اسکارو گذاشتم تو تصویر!)» و از این دست خیالات و نهایتا هم دریغ از یک کلمه نوشتن! تا اومدم دوباره شروع کنم یک دفعه نکتهای یادم اومد. اینکه دو سال پیش هم ذهنم پر بود از خیالاتی این مدلی در باب یک سایت بردگیمی و … و خب از دل همون خیالات بود که رومیز دراومد!
رومیز توی این یه سال هم خوشی داشت و هم ناخوشی. اما خب چون مراسم تولده فقط از خوشیهاش بگیم بهتره، که به نظر من بهترینش «شما» هستی! شمایی که مطالب رو میخونی، شمایی که کامنت میذاری، شمایی که دنبال میکنی، شمایی که ویدئوهارو به اشتراک میذاری و شمایی که از ما حمایت میکنی… شما، بهترین و خوشترین اتفاق هستی برای رومیز(اشک در چشمان نگارنده حلقه زده). برای همین ما تصمیم گرفتیم کنار تولد یه سورپریز هم براتون داشته باشیم. سورپریزمون یه مسابقه است، اونم یه مسابقه طراحی، اونم طراحی بردگیم، اونم با داوری یکی از موفقترین طراحان بازی روز دنیا! اگر علاقمند به طراحی بازی هستین گوش بزنگ باشین که ظرف همین هفته آتی اخبار دقیق مسابقه رو اعلام میکنیم. اگرم علاقمند به طراحی نیستین، احتمالا دنبال کردن گزارش ما از روند مسابقه و اتفاقاتش براتون جالب باشه.
یادمه بزرگی میگفت: اگه آرزویی میاد توی کله آدم، حتما امکان تحققش هم وجود داره. اگه اینطور باشه پس برای من بزرگترین دستاورد رومیز این بود که متوجهام کرد که رویاهام رو جدی بگیرم، حتی اگه تو مایههای جاری شدن تاس در جوبهای شهر باشه!
کامبیز سیروسبخت
هفتهای که گذشت تمام مدت به این فکر میکردم که خوب در این یادداشت چی بگم؟ در نهایت تصمیم گرفتم به جای این که در مورد کارهایی که کردیم یا کارهایی که میخاستیم انجام بدیم ولی به هر دلیل نشد، و کارهایی که در دست اقدام داریم حرف بزنم، از طرفی ار تجربیات شخصی خودم صحبت کنم و از طرف دیگه اگه بتونم نگاه کلیتری داشته باشم به مقوله رشد صنعت سرگرمیهای دورهمی در ایران در این یک سالی که از عمر رومیز میگذره.
ما همیشه روی اجتماعی / گروهی / دورهمی بودن بازیهای رومیزی تاکید میکنیم. این اجتماعی شدن در مورد خود بنده به عنوان یک شخص کاملاً مشهوده. شاید بگید که بعیده آدمی که جلوی دوربین میره یا برای عدهای ارائه میده، اجتماعی نباشه. خدمت شما عارضم که این اجتماعی بودن یا شدن یک روند بوده که در طول زمان به وجود اومده و بی تردید بخش عمدهایش حاصل تجربهی بازیهای دورهمی به طور عام و تجربه فعالیتهای رومیز به طور خاص بوده و هست. البته که هنوز هم حتی المقدور دورهمیهای دوست، آشنا، خانواده و همکار رو میپیچونم! ولی نکته این جاست که همون یکی به در میان که در هر کدوم حاضر میشم، گوشه نشین نیستم و فعالانه مشارکت میکنم و بلکه ایده بازی و سرگرمی هم میدم. و درنهایت از این که بگو و بخند دوستان رو اونم بدون مواد افزودنی غیرمجاز! میبینم، بسیار خرسندم.
نکته بعدی اینه که به طرز جالبی سلیقه خودم در بردگیم و بازیهای رومیزی تغییر کرده. یعنی به جای این که در بازیها به دنبال تِم (موضوع) یا مکانیسم خاصی باشم، پیگیر کارهای ناشر یا طراح یا تصویرساز خاصی باشم، از خلاقیتها و نوآوریهای هر چند کوچک در بازیها لذت میبرم. میگید مثال بزن؟ برخی از کارهای «برونو کاتالا» میتونه نمونهی خوبی باشه: استفاده از بازی مانکالا یا با اسم کهنش منقله – که سابقهای چند هزار ساله داره – در یک بازی مدرن و امروزی مثل «پنج قبیله» (Five Tribes). یا استفاده همین طراح از دومینو در بازی Kingdomino. یا استفاده هوشمندانهی «ولادا شواتیل» از «تداعی معانی» (به یاد آوردن یک مفهوم از مفهومی دیگر) در بازی Codenames، به خصوص Codenames: Pictures.
و در نهایت کل صنعت سرگرمیهای دورهمی و بازیهای رومیزی پیشرفت چشمگیری در این یک ساله داشته. برای اولین بار سایت تخصصی فروش آنلاین بازی فکری و بردگیم «گیمی باکس» راه اندازی شد. گروه «باهمزی» ماهی یک بار علاقمندان رو دور هم جمع میکنه و باعث میشه که بازیها به جای این که خاک بخورن از پستو بیرون بیان و آدمهای جدیدی رو پیدا کنن (و باز هم تاکید بر اجتماعی بودن بازیهای رومیزی). ناشرین بازی فکری به ویژه «بابازی» خیلی جدیتر و با پشتکار بیشتر در زمینه تولید و توزیع بازیها فعالیت میکنن. وارد کنندگان بردگیم به خصوص «سرزمین ذهن زیبا» در کنار بازیهای رده سنی کودک و نوجوان، واردات بازیهای بزرگسال رو هم شروع کردن. کافه بردگیمها روز به روز بر تعدادشون اضافه میشه، نه فقط در تهران که در خیلی از شهرهای دیگه…
و در نهایت این که گروه «رومیز» از این که سهمی در این پیشرفت داشته و تونسته در این یک سال مخاطبین خودش رو پیدا کنه، خیلی خیلی خوشحاله 🙂
امیر آئین
برای شخص من تجربهی سال گذشتهی رومیز و اتفاقاتی که تو کافه بُرد افتاده، در هم تنیدهست. نمیشه از هم جداشون کرد و در کنار هم خیلی بیشتر معنی میدن. درسته تو سال گذشته خیلی کارها کردیم، روز جهانی بردگیم برگذار کردیم و بیشتر از هزار نفر اومدن، رومیزشو ساختیم و بیشتر از ۱۶۰ هزار بار دیده شد، بازی هم تولید کردیم و به چاپ دوم رسید. ولی اگه بخوام تاثیرگذارترین و مهمترین دستاورد سال گذشته رو انتخاب کنم هیچ کدوم از اینها نخواهد بود.
مهمترین اتفاق سال گذشته برای من، آشنایی با یک خانواده ۳ نفره بود. پارسای ۹ ساله و پدر و مادر عزیزش. اولین بازی که این خانواده رو دیدم تو کافه بود. مثل خیلی آدمهای دیگه اومده بودن ببینن اینجا که میگن بازی داره ماجراش از چه قراره.
بهشون بازی King of Tokyo رو دادم، که کلی باهاش حال کردن. صدای فریاد هیجانات پارسا کل کافه رو پر کرده بود و هیجانش حسودی هممون رو برانگیخته بود. موقع رفتن، پدر پارسا ازم پرسید که «آیا این بازی رو برای فروش دارید؟» اون موقع هم که از این خبرا نبود! خلاصه شماره کافه رو گرفت تا پیگیر خرید این بازی بشه. تا ۱۰ روز بعدش یک روز در میون زنگ میزد و سوالش رو تکرار میکرد. جواب من همون سوال همیشگی بود: «نه هنوز!»
مدتی گذشت و دیگه خبری ازشونن نشد. بعد از ۲ یا ۳ ماه ، یک روز پارسا و پدرش اومدن کافه. جالبش اینه که نیومده بودن از کافه استفاده کنن، گفت: «اومدیم ازت تشکر کنیم.» گفت که سایت رومیز رو پیگیری میکنه و وایسه خودش شده خورهی بازیهای رومیزی. داشت راجع به مقالههای مختلفی که نوشته بودیم حرف میزد. داشت راجع به منتقدین خارجی صحبت میکرد. گفت ۱۰-۱۲ تا بازی خریدم. فلان بازی و فلان بازی رو هم سفارش دادم برام بیارن. خلاصه در حین اینکه چشمام گرد شده بود، بغض تو گلوم بُکسُوات کرد!
باز یه چند ماهی گذشت و یک روز تلفن کافه زنگ زد. آقای پدر خانواده بود و شروع کرد از قفسهی ۵۰ تا بازیش برام تعریف کردن. شروع کرد راجع به بازی Russian Railroads سوال پرسیدن و من جاهل هم شروع کردم راجع به بازی Steam جواب دادن. وسطهای حرفم خیلی مودبانه بهم اشاره کرد که «داداش داری اشتباه میزنی!» منم که پر رو تر از این حرفا هستم سعی کردم طبیعیش کنم و خلاصه بحث جمع شد. راجع به بازی ها و طراحان بازی مختلف حرف زدیم. چند تا بازی دو نفره مشتی بهش معرفی کردم که با پارسا با هم بازی کنن. در جواب جملهای بهم گفت که به سادگی تاثیرگذارترین دستاوردیه که تو سال گذشته رومیز برامون داشته. گفت: «البته پارسا بازی دو نفره دوست نداره. دوست داره که سه تایی با هم بشینیم و بازی کنیم.»
اینکه ما تونستیم تو این یک سال، یک خانواده رو با این بازیها آشنا کنیم. اینکه تونستیم سرگرمیای رو ترویج بدیم که پارسا به همراه پدر و مادرش سه تایی باهم بازی کنن، بزرگترین کاریه که رومیز در سال گذشته انجام داده.
در آخر هم بد نیست چند تا تصویر ببینیم از فعالیتهای رومیز، از ابتدا تا یک سالگیاش…
موفق و پایدار باشید
خخزبن
خیلی خیلی زیاد بود نخوندم
البته فقط برا امیرسلامتی رو خوندم تا از سوپریز باخبر شم
حالا نوبت منه.
تنبلی نکردم. مسافرتم. وقت نبود. دیر گفتین. (و همه ی تقصیرهای دنیا را گردن دیگران می اندازد.)
این سالی که گذشت خوب بود. عالی بود. بی نظیر بود. مرسی که منو بازی دادین. خوشحالم که تو این گروه بودم.
مطمئنم که قرار نیست همین طور بمونیم و درجا بزنیم، که بدترین کار درجا زدنه. ما توی جوب های شهر تاس جاری خواهیم کرد، پارساهای دیگه ای رو هم با این دنیا آشنا و خودمون و سلیقه و علممون رو بیشتر.
موفق باشیم.
خیلی مردی عمو جان دمت گرم، ما هم خوشحالیم که تمام این مدت کنار ما بودی 🙂
راستی تک خور مسافرت کجا رفته بودی؟ سوغاتی چی آوردی؟ ها؟ ها؟؟؟ 😛
يه سالگيتون مبارك
به هممون يكي يه اسپلندور توليد خودتونو جايزه بدين:)
دمِ… بچههای… رومیز… گرم… (به سبکِ شهاب حسینی توی «دربارهی الی» وقتی داشتند پانتومیم بازی میکردند)
امیدوارم همینطور پرانرژی ادامه بدین، بوس به همهتون 🙂
سلام بر همه دوستان روميز ،اميدواريم كه در سالهاي پيش رو ميزتون بزرگترو دور ميز نشينانتون بيشتر بشن ،دوستتون داريم🎈🎈🎈
سلام. مبارك باشه و به سلامتى…
ان شاءالله هر روز بهتر از ديروز باشيد و خلاق تر و كمك كنيد كه سرگرمى هامون بهتر و ايرانى تر و ايرانى تر بشه.
با آرزوى توفيقات روزافزون
عاشقتونیم.
خسته نباشید دوستای خوبم. همیشه موفق باشید
بنده هم این سالگرد فعالیت تون رو تبریک میگم. باز هم درخواست ایجاد انجمن بازی های رومیزی در کنار سایت تون رو دارم . بنظرم مشارکت دیگران در کنار فعالیت های شما میتونه سرعت انتشار این نوع سرگرمی در ایران رو افزایش بده . دیر یا زود این اتفاق خواهد افتاد چه بهتر اینجا باشه .با تشکر از زحماتتون
ممنون از شما. واقعیتش مدیریت انجمن کار زمان بریه و با توجه به حجم کار ما فعلاً برامون مقدور نیست.
البته که خوشحال میشیم و استقبال میکنیم که دوستان انجمن بازی های رومیزی رو ایجاد کنن.
من و پارسا و مامان پارسا بی اندازه خوشحالیم که با شما آشنا شدیم. این آشنایی سبک زندگی ما رو به کلی تغییر داده، یعنی خیلی خیلی بهتر کرده
و حالا خبر خوب دیگه ای که براتون دارم اینه که نه تنها سبک زندگی خود ما، بلکه سبک دور هم جمع شدن های فامیلی مون رو هم خیلی تغییر داده. حالا توی بیشتر مهمونی هامون تقریبا همه دور هم میشینیم و بازی می کنیم و کیف می کنیم، از کوچیک و بزرگ. حتی با یه بازی مثل پی شوم مادربزرگ پارسا رو هم وارد جمع بازیمون کردیم و خنده هایی از ایشون شنیدیم که کمتر شنیده بودیم. حالا دیگه یه سوال ثابت توی مهمونی هامون داریم: “حامد، امشب بازی چی آوردی؟ “😊
از اینکه میبینم یک سری آدمهای باحال و دوست داشتنی دور هم جامعه شدن یک حرکت انقلابی ( 😐 :)) تو کار ما این حرکت انقلابی هرکی هرچی میخواد بگه xD ) رو رقم زدن واقعا خوشحالم، مرسی که هستین مرسی که انرژی دارین مرسی که ادامه میدین لطفا خسته نشین ماها ( امثال من و دوستانم <: ) به این حرکت احتیاج داریم .
اون جامعه نیست جمع :))
دم شما گرم، ممنون که انرژی میدین.
البته حرکت انقلابی رو نیستم 😉
از ته دل خوشحالم… برای بودنمان در این سرزمین و برای امیدی که هر تصویرش خواه جوب خواه درخت خواه… دل آدم را آب میکند!
سلام
دمتون گرررررررررررررررررم
خیلی خوبیت
همیشه سلامت باشید