به جای مقدمه
بیش از دو دهه از زمانی که من دبستان بودم میگذره. بعد از این که انقدر زبان مادری رو یاد گرفتم که بتونم کتاب داستان بخونم، هر زمان که به کتابخانه مدرسه میرفتم یکی از کتابهای «قصههای خوب برای بچههای خوب» زندهیاد مهدی آذر یزدی رو به دستم میدادن. این رو هم بگم که در ارزش این مجموعه از کتابها هیچ شکی نیست ولی…
یه کتابی بود با جلد سرخ رنگ و سیلوئت (تصویر سایه نما یا ضد نور) از شوالیهای با ملازمین خودش که سوار بر مرکب بر لبهی کوهی، چشم به قلعهای در دور دست دوخته بود. هیچ به خاطر ندارم که نام کتاب یا طرح داستانیش چی بود یا اصلاً کتاب رو بالاخره خوندم یا نه؟! ولی همین رو میتونم بگم که سالهای سال تصویر روی جلد این کتاب تخیل من رو به بازی گرفت…

بردگیم ماجراجویانهی HeroQuest. میلتون بردلی – 1989
فست فوروارد به چندی پیش پس از شروع پخش «رومیز شو». جلوی انستیتو ملی بازی سازی ایستاده بودم و در حال خیال پردازی – در این باب که چرا دیگه بازیهایی مثل HeroQuest نمیسازن و کاش اون موقع که میساختن ما هم شانس دیدنش رو داشتیم – پُکی به سیگار میزدم که ناگهان دوست ناشناختهای بعد از سلام، احوالپرسی و ابراز لطف در مورد رومیز شو، گفت:
آقا جان بردگیمهای خفن هم معرفی کنید!
و من هم همون جواب کلیشهای همیشگی رو دادم که مجبوریم و میبایست بازیهای در دسترس در این بازار فشل رو معرفی کنیم.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی آن کلیک کنید.
بازیای که در ادامه با هم خواهیم دید هر آن چیز خفنی است که تمامی این سالها من و امثال من منتظرش بودیم. طرفه این که بیش از دو دهه از انتشار پیشین این بازی میگذره و اون ور آب هم سالهاست که مردمانی در به در به دنبال این بازی بودن. گو این که نسخه جدید بروزرسانی و به اصطلاح مدرن شده ولی همچنان حس و حال حماسی خودش رو قویا حفظ کرده. بر خلاف مقالات قبلی، به جای شرح نوشتاری «جریان بازی» یه ویدیوی کوتاه به مدت 2 دقیقه ببینیم. بعدش هر آن چیز چشمگیر در این بازی که به ذهن نگارنده میرسه رو با هم مرور میکنیم:
هنوز اینجایید؟! پس بریم سر اصل مطلب
چه چیزایی «برج نقرهای» رو از بازیهای مشابه متمایز میکنه
تجربهی بازی: اگه بخام کل بازی رو در یک کلمه و تنها یک کلمه خلاصه کنم، باید بگم «آشوب». شما از لحظهای که پا به داخل «برج» میذارید، میفهمید که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدید. تنها به این دلیل بهش گفته میشه «برج»، چون واژهای دیگه در زبان طبیعی وجود نداره که بتونه اون رو توصیف کنه. موجودی زنده که یه جورایی نفس میکشه و هر حرکت شما رو بی پاسخ نمیذاره. حتی راه برگشتی هم نیست. اتاقها و مکانهایی که پیش از این در اونا حضور داشتین، مسخ میشن و از بین میرن. اگه هم به تصادف سر از مکانی مشابه دربیارین با موجودات جدیدی روبرو میشین که حتی اگه پیش از این باهاشون روبرو شده باشین، رفتارشون با دفعه پیش فرق میکنه. تمام بازی در خدمت به وجود آوردن این حسه و این شمایید که در تمام طول بازی حس گمگشتگی رهاتون نمیکنه.

حتی نقش و نگار صفحهی بازی هم انگار محصول دنیایی ناشناخته است
تاس سرنوشت: در هر دور از بازی یکی از بازیکنان میبایست وظیفهی خطیر ریختن «5 تاس سرنوشت» رو به عهده بگیره. شانس بسیار بالایی وجود داره که در تاسهای ریخته شده جفت بیاد – بهتره بگم جفت نیومدن تاسها بیشتر شبیه به یک معجزه است! – و این دقیقاً همون چیزیه که شما به هیج وجه نمیخاید اتفاق بیفته. چرا که انواع و اقسام اتفاقات ناگوار و موجودات محیرالعقول در انتظار شما خواهند بود. حالا موقعیتی رو تصور کنید در نیمههای راه (البته به گمان شما) که دیگه رمقی از کسی باقی نمونده. اینجاست که دیگه هیچ کس حتی نمیخاد تاس بریزه. ولی خوب، چارهای نیست. و تاس رو میریزید و معجزه رخ میده و هیچ جفتی نمیاد و حالا این شمایید و 5 تاس یا بهتره بگم 5 اکشن بیشتر که میبایست به تک تکشون دقیقاً فکر کنید که کوچکترین اشتباهی ممکنه مهلک باشه.

کلوزآپ صفحهی سرنوشت
نوبت قهرمان: در بازی 6 قهرمان وجود داره که شما میتونید از بینشون انتخاب کنید. هر کدوم از اونا سبک بازی مخصوص به خودش رو داره. در همچین بازیای شما خواه ناخواه دلبسته قهرمان منتخب خودتون میشید و شاید هم باهاش همذات پنداری کنید. (عجیبه نه؟ در نهایت قهرمان ما تودهای از رزین بیشتر نیست.) ولی داستان به همین جا ختم نمیشه و 20 قهرمان دیگه هم با سبک بازی خودشون وجود دارن که میتونید جداگانه خریداری کنید. حالا به گروههای مختلفی که میشه با این 26 قهرمان بسازید فکر کنید و این رو پیوند بزنید به نقشه ماژولار بازی که هر بار شکل جدیدی به خودش میگیره و هیولاهای بازی که هر بار ممکنه رفتار جدیدی از خودشون نشون بدن تا متوجه بشین که تنوع بازی چقدر زیاده و هر جلسه از بازی چقدر میتونه بدیع و متفاوت از قبلی باشه.
ختم کلام
«برج نقرهای» تنها یک سیاهچال نیست، بلکه یک ماشین زمان است که مسافرین خود را به دوران کودکیشان بازمیگرداند. کمی جادوییتر و بسیار ترسناکتر از جایی است که احتمالاً به یاد میآورید. Matt Thrower
شک دارم ولی امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم با ذکر این نکته که دربارهی دنیای غنی «وارهمر» صحبتی نشد، چرا که نگارنده آنچنان که باید و شاید به این دنیا آشنا نیست. شما رو نمیدونم ولی من به شخصه میرم سراغ این دوستانی که به هوای دکتری و پست دکترا کوچ کردن. ولو این که اونا هم میدونن که سلام گرگ بی طمع نیست، ولی خدا رو چه دیدی، شاید دست ما هم به این هیولا که خودش رو در قالب بردگیم جا زده رسید.
مثل این چند وقت اخیر تصاویر بیشتر رو میتونید در اینستاگرام رومیز ببینید.
وارهمر داستان حماسی و غنی داره. پس صد در صد این بردگیم هم هیجان بالایی داره.
به به چقدر شیک و تر تمیز.
هاهاها
دقیقا منظورم از بازی خفن همینا بود ??
مرسی از معرفی این بازی ?
ممنون از شما بابت دادن ایدهی این مقاله 🙂
کامبیز جان حدودا 32 سال سن دارم ولی کماکان عاشق همچین بازیایی