رومیز لوگو
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

معرفی بردگیم Pandemic: The Cure

تا به حال برایتان پیش آمده که به فیلم، کتاب، یا آهنگی بربخورید که گوشۀ کتابخانه، کمد و یا یک فولدر دورافتاده در درایو اف خاک می‌خورده، و ناگهان تصمیم بگیرید نگاهی به آن بیاندازید و ببینید چه است؟ چیزی که بی‌صدا و آزار در گوشه‌ای پنهان منتظر دست نوازشی بوده که همهمه و غوغای همجنسان پرطُمطُراقش او را از آن محروم کرده بود؟ و بعد از خود متعجب شوید که چطور این همه متوجه حضورش نشده و از او غافل شده بودید؟ (و آیا این قصۀ پرغصه و تکراری خیلی از آدم‌های این روزگار نیست؟)

خدمتتان عرض کنم که در دنیای بازی نیز همینطور است. گهگاه و در شلوغی‌ها و سروصدای کرکننده، همان که همگان این‌روزه «هایپ» می‌گویندش، طفلان یتیمی هستند که زیر دست و پا نادیده گرفته می‌شوند، تا بلکه روزی کسی تصادفاً و به هنگام پاک‌سازی و گردگیریْ دستی بر سرشان بکشد، شاید نگاهی هم به درونشان بیاندازد، تا لاجرم مهرشان به دل او افتد.

نوشتار حاضر صدای سکوت این خوبان خاموش است و هدفش معرفی بازی‌های رومیزی‌ای است که کمتر دیده یا شنیده‌ شده‌اند، و کمتر کسی به آنها نظر کرده است.

پندمیک تاسی  Pandemic: The Cure

اگر در دنیای بازی رومیزی گشتی هرچند کوتاه زده باشید، اسم بازی پندمیک به گوشتان خورده است. «این همان بازی‌ای نیست که باید ویروس‌ها را در همۀ دنیا پخش کنیم تا برنده شویم؟» نه جانم! آن بازی نامش  Plague Inc. است. پندمیک دقیقاً برعکس آن است. قرار است دست به دست هم دهیم و دنیا را از شیوع چند بیماری نجات دهیم. «پس یعنی هر کس زودتر نجات دهد برنده است؟» نه جانم! (بماند که معنی نداشت چیزی که گفتی) باید با همکاری یکدیگر بیماری‌ها را درمان کنیم. همه عضو یک گروه هستیم؛ یا همه با هم برنده می‌شویم، یا همه با هم می‌بازیم. البته اضافه کنم که این آخری خیلی معمول‌تر است. «خوب چه فایده دارد همه‌اش ببازیم؟ مزه‌ نمی‌دهد!» مزه‌اش دقیقاً همین‌جاست که دوباره فکر می‌کنیم، برنامۀ تازه‌ای می‌چینیم و از نو سعی می‌کنیم. این از آن دسته بازی‌هاست که تلخیِ باخت‌های پیاپی در آن، مزۀ پیروزی را صدچندان می‌کند. (درست مثل دلبری که نازش داغ را تازه‌تر کرده و امید وصال عطش دیدارش را همواره شعله‌ور نگاه می‌دارد!) «این را از اول می‌گفتی بهتر متوجه می‌شدم! » تازه حواست باشد که پیروز هم بشوی، معلوم نیست بار دیگر باز موفقیت به سراغت بیاید!

این بازی آنقدر محبوب و جذاب است که چندین گونۀ مختلف از آن را درست کرده‌اند. «یعنی با بیماری‌های دیگر؟» نه جانم! با موضوعات دیگر. در همه‌شان قرار است دست به دست هم از پس چیزی برآییم و مانع از رخ دادن اتفاقی ناگوار شویم. منتها این‌ها را نگفتم که در مورد پندمیک و یا آن نسخه‌های جذاب دگردیسی شده‌اش بگویم. این‌ها همه فرصتی بود تا، تو اگر بگذاری، آنها را با مروارید کوچکی که در دل آب و در تلاطم و همهمۀ هم‌جنسانش نادیده گرفته شده ، آشنا کنم: بازی پندمیک تاسی.

«تاسْ آخر؟ شانس و اقبال قرار است جلوی پخش شدن بیماری‌ها را بگیرد؟ لابد برنده هم که شدیم خیلی به استراتژی شگرف و سُترگی که به کار بردیم افتخار خواهیم کرد، نه؟» صبر داشته باش جانم! برایت می‌گویم. بلی تاس دارد. ولی این همۀ ماجرا نیست. بگذار اصلاً نشانت بدهم. به‌اش نمی‌آید، نه؟ اما جعبۀ سنگینی دارد.

قبل از آنکه دهانت را به اعتراض باز کنی، چشمانت را باز کن و تماشا کن … ببین که چقدر زیباست! تلألو رنگ‌ها را می‌بینی؟ حلقۀ رنگی زیبا، یک دسته تاس رنگارنگ و یک کیسۀ تاس شیشه‌ای دیگر. حقّا که حیرت‌انگیز است! این را هم خوب است بدانی که به جای چهار نفر همیشگی، این بار تا پنج نفر می‌توانند بازی کنند. با این وجود بازی بسیار کوتاه‌تر است. «خوب تاس است دیگر! شانس نمی‌آوری، می‌بازی. تمام می‌شود!» حالا دندان روی جگر بگذار. وقتی سرپا، با استرس و دعا و نذر و نیاز داشتی تاس می‌ریختی، به‌ات می‌گویم!

[cafeboard]

ماجرا همان قصۀ اولیه است؛ چهار بیماری، چهار رنگ. این بار امّا شش منطقه داریم که هر کدام نمایانگر یک قاره روی زمین است. این‌طور نیست که همۀ بیماری‌ها به راحتی همه‌جا شیوع کند؛ بعضی قاره‌ها بیشتر مستعد نوع خاصی از بیماری هستند. البته معمولاً در هر کدام بیشتر از دو تا شیوع نمی‌کند. به هر بازیکن نقشی می‌رسد. هر نقشْ تاس‌های رنگی مخصوص و همرنگ خود را دارد (تا همین‌جا برای باز شدن لبخند رضایت من کافی است!) نوبتت که شد تاس می‌ریزی و بازی می‌کنی. « این‌ها که همه‌اش شکلک دارد. عدد ندارد که حرکت کنم!» عادت منچ و مار و پله را هنوز ترک نکرده‌ای نه؟ بلوپرینتس هم عدد داشت، با آن هم جلو می‌رفتی؟ ببینم اعصاب برای من می‌گذاری آخر یا نه …

خوب کجا بودیم؟ بلی، تاس‌ها. هدف از ریختن‌شان این است که بیماری‌ها را به مرکز مطالعات تحقیقاتی بفرستیم. از آنها نمونه تهیه کنیم، و هنگامی که به‌قدر کافی نمونه تهیه کردیم، تلاش کنیم درمان‌شان کنیم. تنها در صورتی که هر چهار بیماری درمان شده باشند، پیروز می‌شویم. این یعنی به پنجاه و هفت روش دیگر امکان دارد شکست بخوریم! «بله، بالاتر اشاره فرمودید!» نکتۀ اساسی این است که بعد از هر بار بازیِ هر فرد، تعدادی بیماری از رنگ‌های مختلف در قاره‌های مختلف شیوع می‌کند (بله این شانسی است، کما اینکه در سایر پندمیک‌ها هم همین‌طور است.) اگر خدایی ناکرده در منطقه‌ای از دنیا بیشتر از سه رنگ بیماری وجود داشته باشد، آن بیماری همه‌گیر شده و به قارۀ کناری خود منتقل می‌شود. خوب این به خودی خود چیز خیلی ناگواری نیست. حداقل مثل خود پندمیک اصلی نیست که به تمام شهرهای اطراف بیماری را شیوع می‌داد (و وای از آن زمانی که شهرهای کناری خودشان هم از آن بیماری اشباع بودند! نگویم برایتان که کابوسِ تمام پندمیک‌بازهاست!) فراموش‌مان نشود که اینجا هم شیوع زنجیره‌ای داریم و گاهی خیلی خطرناک می‌شود و زنجیروار تمام قاره‌ها آکنده از بیماری‌های رنگ و وارنگ می‌شوند. و باز، به مانند پندمیک اصلی، هشت بار همه‌گیری در طول بازی سبب باخت آنی می‌گردد. بلی، خوب می‌دانم، این بازی رحم ندارد.

«خوب چطور قرار است با تاس ریختن و شانس و اقبال برای پیروزی برنامه‌ریزی کنیم؟» زیبایی‌اش دقیقاً همین‌جاست! (البته اگر کور مادرزاد نباشیم و زیبایی بصری تا الان ما را مجذوب خود نکرده باشد) همان‌طور که گفتم هر بازیکن تاس‌های منحصر به فرد رنگی خود را دارد که با ویژگی منحصر به فرد آن بازیکن هماهنگی دارد. ممکن است شما درمان‌گر باشید؛ در این صورت تاس‌های شما مملو از سرنگ است، پس حضورتان در هرجا که خطر همه‌گیری بیشتر است، حیاتی‌تر است. شاید هم مسئول هماهنگی سفر و اعزام نیروها باشید؛ آن وقت است که سایر بازیکنان دست به دامن‌تان می‌شوند که بدون نوبت جابه‌جایشان کنید تا در زمان مناسب در مکان مناسب‌تری حضور داشته باشند. و یا نقش دیگری داشته باشید و با تاس‌های مختص به خودتان سر بزنگاه گروه نجات را از مخمصه برهانید.

احتمال بد بیاری روی هر تاس یک به شش است. پس یعنی روی کاغذ این احتمال هست که همیشه تاس‌ آن روی ناجوانمرد خود را نمایش دهد و شکستی مفتضحانه اوقات‌مان را ناخوشایند کند. اگر این چیزی است که از آن هراس دارید، این بازی مناسب شما نیست! منتها نکته این‌جاست که این اتفاق خیلی به ندرت رخ می‌دهد. و مگر نه اینکه زندگی نیز پر از شانس و رخدادهایی است که ما در آن تاثیری نداریم؟ اینکه اتوبوس و موتور هر روز زیرمان نکند (البته بماند که شانس‌تان با وانت آبی کمی کمتر هم است!)، پایمان لیز نخورد توی گودال‌های هر روزۀ شهرداری ناُفتیم (این واژه را همیشه با املای «نیفتیم» دیده‌اید، تعجب نکنید!)، در خیابان دعوا سر نگیرد آن وسط ما لت و پار شویم، غذا می‌خوریم فاسد نباشد مسموم شویم، خفت‌گیران کیف‌ و زار و زندگی‌مان را نزنند و … بلی همۀ این‌ها محتمل است. ولی بعید می‌دانم با ترس و لرز هر روزتان را ادامه دهید. این‌جا هم همین است. احتمال بد بیاری هست، اما کم هست! سختی بازی به مکانیسم‌های دیگری است که در بازی نهفته شده. تازه ما می‌توانیم در صورتی که از تاس‌های ریخته شده راضی نبودیم، دوباره شانس‌مان را امتحان کنیم و از نو بریزیم. امّا این احتمال هم هست که آن روی لامروّت تاس هم بیاید. این‌جاست که به استراتژیِ چگونه استفاده کردن از ویژگیِ شخصیت‌هایمان، تنش تاکتیکی هم اضافه می‌شود (عبارت اُسطُقُس‌داری شد. خوشمان آمد!)، تا جایی که گاهی با تاس صحبت می‌کنیم و اجدادش را قسم می‌دهیم، مگر رحمتی کند و آن رخ زیبایش را نشان‌مان دهد. (البته پنج روی از شش روی‌اش نیکوست، امّا همان یک روی خبیثش است که عرصه را بر همه تنگ کرده!) ممکن هم هست عطایش را به لقایش ببخشاییم و خطر نکنیم. همۀ شیرینی بازی در همین دوبه شک شدن‌ و تردید و دل را به دریا زدن یا نزدن‌هاست.

«تو ظاهراً تاس دوست داری، درست است؟ مدام بازی تاسی معرفی می‌کنی.» تو خودت مگر جز منچ و مار پله و مونوپولی و تخته نرد چیز دیگری می‌شناسی جانم؟ لِی‌لِی هم که بازی می‌کردی مثل تاس هشت وجهی بود، تازه با این فرق که ممکن بود پوچ هم بیاید و سنگت به بیرون بِاُفتد! این‌ها هم همه تاس دارند. پس یعنی جاهایی را که باید قلقلک دهد، قلقلک می‌دهد. امّا چیزی که دارد این است که می‌بینی قدرتیِ پروردگار چه کارها که با این تاس لاکردار نمی‌شود کرد! زیبا و جذاب باشد، آن همه تاس یک‌جا ریختن داشته باشد. دوباره تاس ریختن داشته باشد. فکر و تبادل نظر داشته باشد. دیگر برای سرگرم شدن چه می‌خواهی؟

[cafeboard]

پویا استادپور
پویا استادپور

اون موقع‌هایی که حوصله هیچی رو ندارین، بالاخره یه چیزی هست که دوباره حالتون رو خوب کنه. سیگار، سفر، یه فیلم سینمایی، رقصیدن، یه موسیقی خاص ... اون چیزه برای من بازیه. که همیشه میاد و یه دست نوازش می‌کشه. همه فکرها رو می‌شوره و می‌بره. و حالم رو خوب می‌کنه. منم می‌خوام این شیوۀ حال‌خوب‌کنِ خودم رو، زوری، به همه تزریق کنم!

ثبت دیدگاه

خوشحال می‌شوم که دیدگاه شما را در مورد مقاله‌ی ارائه شده بدانم.

ممنون می‌شوم در نگارش دیدگاه خود این نکته‌ها را در نظر بگیرید:

  • دیدگاه‌های توهین‌آمیز و ناشایست تایید نمی‌شوند.
  • دیدگاه‌های بی‌ارتباط به محتوای مقاله تایید نمی‌شوند.
  • لطفا از بخش دیدگاه برای مطرح کردن سوال‌های خود استفاده نکنید (به جای آن از دیسکورد رومیز استفاده کنید).

  1. مرتضی گفته؛
    13:22 1397/11/23

    به نظرم لحن متن بسیار نامناسب است و در شأن مخاطبان رومیز نیست!
    نویسنده مخاطب فرضی را کندذهن، عجول، بی‌مایه و ناآشنا به همه چیز در نظر گرفته تا خودش وقت و بی‌وقت در متن نمک بریزد و دانایی‌اش را به‌رخ بکشد.

      • پویا استادپور گفته؛
        15:56 1397/12/29

        صد افسوس که هم‌ذات‌پنداریِ نادقیقِ شما با کاراکترِ فرعی سبب شده چنین حسی داشته باشید و البته به همۀ خواننده‌های رومیز نیز تعمیمش بدهید. ماجرا کلاً چیز دیگری است و مقصود هم مزه ریختن و خودنمایی نیست. شاید روزی این دو، یعنی راوی «وای چه باحاله» و «خوبان خاموش» را معرفی کردم.

    • محمدرضا رستمیانی گفته؛
      13:20 1397/12/04

      موافقم. بنظرم باید هم برای افراد تازه وارد باشه هم افراد وارد تر ولی بیشتر مخاطب افراد تازه وارد در نظر گرفته شده بود. همین جمله‌ی «تو خودت مگر جز منچ و مار پله و مونوپولی و تخته نرد چیز دیگری می‌شناسی جانم؟» همه چیزو لو میده.

لینک کوتاه