رومیز لوگو
0

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

نگاه دقیق همانا یادآوری به وضوح است

یادداشتی که در ادامه می‌خوانید، افکار درهم و نامنجسم شخصی است که کم‌کم داره دوران جوانی رو پشت سر می‌ذاره و به میانسالی نزدیک و نزدیک‌تر میشه. می‌پرسید: چرا و چگونه؟ چون در سال‌های اخیر تک تک قهرمانان دوران کودکی و نوجوانی، یا شخصیت‌های تاثیرگذار در زندگی نگارنده، دارن عمرشون رو میدن به شما. چراییِ نوشتن یادداشت رو خود من هم مثل شما نمی‌دونم! شاید ادای دین. شاید هم یادداشتی باشه خطاب به خود نگارنده. کسی چه می‌دونه! بگذریم…

چهارگانه سه‌پایه‌ها

شاید اولینِ این مرگ‌ها مربوط بشه به مرگ «جان کریستوفر» نویسنده مجموعه کتاب‌های «سه‌پایه‌ها» در سال 2012. کسانی که «کوه‌های سفید»، «شهر طلا و سرب» و «برکه آتش» رو خوندن، دقیقاً می‌دونن این کتاب‌ها با روح طغیان‌گر یک نوجوان چه می‌کنه.

پیش از شروع لازمه یه نکته رو بگم. نگارنده نه مدیا کاشیگر فقید رو از نزدیک می‌شناخته و نه حتی ایشون رو ملاقات کرده. این مطلب رو از این جهت گفتم که بدانید و آگاه باشید که از آن دست عزیزانی نیستم که پس از درگذشت هر نامِ نامی، سریعاً شروع به نقل خاطره از محسنات متوفی می‌کنن یا سریعاً عکس پروفایل‌شون رو عوض کرده و یه عکس دو نفره با مرحوم مغفور می‌ذارن. بعدش هم در مورد همه چیز و همه کس، فارغ از این که اصلاً از موضوع سر رشته‌ای دارن یا نه، داد سخن میدن. باز هم بگذریم…

 

دقیقاً به خاطر ندارم ولی حدس قوی می‌زنم که در فاصله سنین دوازده الی چهارده سال، همین طور که در یک روز گرم تابستانی – مثل همین روزا – «خانه پدری» رو متر می‌کردم، به امید آن که هر چه زودتر «خورشید خانم» دست از سر کچل ما برداره، بلکه حضرات والدین ما رو ول کنن، بریم به توپ دولایه لگد بزنیم و بهتر از اون روی آسفالت داغ تکل جفت پا بریم، شماره‌ ۳۸ مجله دانشمند «ویژه‌نامه داستان‌های علمی-تخیلی» به بهای ۴۰ تومان، متعلق به خواهر بزرگتر رو یافتم. جالب این که واژه علمی بیش از تخیلی در اون سن و سال جذاب می‌نمایید!

بی اغراق (شاید هم با اغراق) این خبط بزرگ، زندگی نگارنده رو از بیخ دگرگون کرد. و آغاز سفری بود که تا به حال ادامه داشته و این طور که به نظر میاد (البته امیدوارم) تا پایان زندگی هم ادامه خواهد یافت. برای نسخه نوجوان نگارنده به جز «ژول ورن» و «ایزاک آسیموف» باقی اسامی نویسندگان ناآشنا بود. در این میان یک داستان و یک نویسنده بود که تاثیری عمیق یا بهتره بگم زخمی عمیق در روح و روان من به جا گذاشت: «در ژرفنای ملستروم» اثر «ادگار آلن پو»

داستان مرد جوانی که تجربه‌ای دهشت آور، در کمتر از یک شبانه روز، تمامی موهای او را سپید کرد. این قصه که بسیاری اون رو یکی از اولین نمونه‌های داستان‌های علمی-تخیلی می‌دونن، تا مدت‌های مدیدی خوراک خیال پردازی من شده بود. این که یک روز صبح که از خواب پا شدم و به آینه نگاه کردم، موهای خودم رو می‌بینم که سفید شده. بعدش ساعت‌ها در این فکر و خیال بودم که واکنش پدر و مادر، خواهر و برادر، دوست و همکلاس چه خواهد بود؟!

«در ژرفنای ملستروم» داستانی که نقطه آغازین آشنایی با «ادبیات گمانه‌زن» از جمله علمی-تخیلی، فانتزی و وحشت، برای نگارنده بود.

البته که این روز رویابینی به مرور زمان فراموش شد و جاش رو به خیال‌پردازی‌های جدید داد، تا سال‌ها بعد، بار دگر، به هنگام خواندن رمان «قصر» فرانتس کافکا، گریبان ما رو بگیره (صد البته به گونه‌ای کاملاً متفاوت).

همون سال‌ها بعد! در دوران دانشجویی قطعه موسیقی‌ای رو کشف کردم اثر «فیلیپ گلس» – از تاثیرگذارترین آهنگسازان قرن بیستم – به نام «ملستروم». نسخه ترجمه شده بروزتر و همین طور نسخه زبان اصلی داستان رو دیگه داشتم. با این همه سریعاً مجله رو، با این که دیگه تکه پاره شده بود، پیدا کرده، موسیقی رو پخش کردم و دوباره شروع کردم به خواندن و خواندن و خواندن. تجربه‌ای بود غریب، که بی‌شباهت به خلسه نبود…

a descent into the maelström

 

و لابد می‌پرسید که همه اینا رو از برای چه گفتم؟

چرا که شماره ۳۸ مجله دانشمند به بهای ۴۰۰ ریال ویژه داستان‌های علمی-تخیلی، در آذر ماه ۱۳۶۸ به همت مدیا کاشیگر به زیور طبع آراسته شد.

دستاوردهای زندگی مدیا کاشیگر به عنوان نویسنده، مترجم، شاعر و فعال فرهنگی بسیار بیش از اینهاست و از آنجا که نوشته در پیش روی شما تنها یک یادداشت شخصی است، کسب اطلاعات بیشتر رو به خود شما خواننده هوشمند واگذار می‌کنم.

 

در پایان پیش از این که این یادداشت رو با نقل قولی از مدیا کاشیگر به پایان ببرم…

اگر حرفی برای گفتن دارید، حرفی که به آن اعتقاد راسخ دارید، یا اگر داستانی برای تعریف کردن دارید، قلم به دست بگیرید و بنویسید. گوشتان هم به حرف کسی بدهکار نباشد که کوتوله‌های خبیث بسیارند. شاید روزی، جایی، یک نوجوان کچل، خیس از عرق، با کفش‌هایی زوار در رفته و شلواری وصله پینه شده، حرف شما را شنید و مسیر زندگی‌اش به یک باره برای همیشه تغییر کرد.

 

قرار نيست داستان علمی‌-تخيلی‌ علم را ترويج كند و يك داستان صرفا علمی‌ هم نيست؛ بلكه داستان است. قرار بر اين نيست كه در ژانر علمی‌-تخيلی‌ توسط ايرانی‌ها شاهكار پديد بيايد. بلكه بحث اين است كه توليد ادامه يابد. قطعا اگر ادبيات بر مبنای‌ شاهكارها پيش برود، اين ادبيات می‌ميرد چون وابسته به اثر شاهكار است.

مدیا کاشیگر در مصاحبه با ایسنا – ۱۳۸۳

 

عنوان یادداشتی که خواندید برگرفته بود از متن داستان «قتل‌های خیابان مورگ» اثر «ادگار آلن پو».

مجله دانشمند شماره ویژه داستان‌های علمی-تخیلی را می‌توانید از سایت کتابناک دانلود کنید. آهنگ «ملستروم» ساخته «فیلیپ گلس» را هم می‌توانید در این پیوند گوش کنید.

کامبیز سیروس بخت
کامبیز سیروس بخت

آغاز آشنایی‌اش با دنیای بازی‌های رومیزی از زمانی شروع میشه که روی بازی‌های استراتژیک آنلاین کار می‌کرده. دورانی که «تراوین» در اوج محبوبیت خودش بوده. در مصاحبه‌ای طراح بازی تراوین منبع الهام خودش رو بازی «کاتان» اعلام می‌کنه. سوال پیش میاد که کاتان دیگر چیست و مگه جز مونوپولی و ریسک بازی فکری دیگری هم داریم؟ همین سوال به ظاهر ساده، سرگرمی و بلکه هم زندگی‌اش رو یکسره تغییر میده...

ثبت دیدگاه

خوشحال می‌شوم که دیدگاه شما را در مورد مقاله‌ی ارائه شده بدانم.

ممنون می‌شوم در نگارش دیدگاه خود این نکته‌ها را در نظر بگیرید:

  • دیدگاه‌های توهین‌آمیز و ناشایست تایید نمی‌شوند.
  • دیدگاه‌های بی‌ارتباط به محتوای مقاله تایید نمی‌شوند.
  • لطفا از بخش دیدگاه برای مطرح کردن سوال‌های خود استفاده نکنید (به جای آن از دیسکورد رومیز استفاده کنید).

  1. آرش رنجبران گفته؛
    13:10 1396/05/08

    این نگارنده، از آن نگارنده بسیار تشکر میکند که تجربیات و احساساتش را با مخاطب در میان گذاشته است. انتظار چنین متنی نبود. لکن شخصا به خواندن چنین متونی ابراز علاقه میکنم و امید به دیدن بیشتر چنین مطالبی دارم.
    دست مریزاد.

لینک کوتاه